Sonntag, 29. November 2009

تونه فقط به قلم و زبان و ایران و ایرانی ؛ بلکه به دنیایی ما را شناساندی ؛ ای اسوه شهامت زید آبادی

این روزها کمتر کانال تلویزیونی (بغیر از ایران !)را می بینید که در آن از اخبار این روزنامه نگار کشورمان در آن سخنی و خبری ؛ و بالطبع محکومیتی بر آنان که تاب شنیدن کوچکترین انتقاد را با شکنجه و زندان و تبعید پاسخگویند ! را نظاره گر ؛ و از طرفی دلمان بدرد میآید که چگونه است که قدرت سیری ندا رد و خودی و غیر خودیش را به چند صباحی بیشتر بر اریکه زشت و نامیمون قدرت افسار گریخته که روزی پدرانمان از هل حلیم خود و فرزندانشان را به دیگی فرستاده اند که حال دهان ها را بو میکنند که نکند الله واکبر خودشان ؛ در سی سال گذشته را نگفته باشیی ! و یا مردی که به احترام قسمی که در هنگام شروع کارش به آن پایبند است را در جواب سوالی پنج حرفی (انتقاد از رهبر جائز است ؟) به پنج سال زندان معظم له ای ! که نگفتی ؛ محکومی۰ و حال کسانی با رانت پدری و آیت اللهی به خود این نام را (نویسنده) چسبانده اند و گاه به نعل میزنند و گاه به میخ ! آری طرف گفتگوی من اوست که یکروز از چند ماه زید آبادی را تاب نیاورد و با پا درمیانی مادر خلاص و به اجازه از پدر مجاب ! نه ؛ نه و نه و هزاران بار دیگر نه ؛ شما عین دروغید و خناس ! که کمر به اطاعت و بندگی معشوق خود (مقام عظما )چیزی در سر ندارید ؛ ولی با همان شیوه های بازجویان و اطلاعاتی ها که بشما گاه میدان ارزندام داده و چند مدرک و فیلمی و گاه بظاهر برای امثال من ساده ! خانه شما را پریشان میکنند و ما را قانع ! که شما خوده ؛ خودشین ! و شما آخریش ۰ ولی در یک کلام من شما را خوده؛خودش میدانم ! و از آخرش هم آخرتر ۰ ولی در همان خناسی نه دلیری ! چرا که آن نام زیبنده ای دارد ستودنی بنام شرف عظمای قلم زیدآبادی ۰ نه تو