Donnerstag, 17. November 2011

کسی بخواد بما حمله کنه ما هم مهمات جابه‌جا می‌کنیم!

به فضل الهی پادگان سپاه در ملارد خودبه‌خود ترکید و اگرچه که به‌زودی سیصد نفر در اعترافاتشان مسئولیت این انفجار را با هدایت علیرضا نوری‌زاده از لندن بر عهده می‌گیرند ولی علی‌الحساب سردار رمضون شریف علت انفجار را «جابجائی مهمات» ذکر کرده و خیال همه راحت شد.



البته این اتفاقات در هر جائی از جهان که پادگان سپاه دارد طبیعی است و مثلاً دفعه قبل هم پادگان خرم‌آباد ترکیده بود هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاد ولی بر این اساس و خصوصاً با توجه به تهدیدات جنگ‌طلبانه اخیر دشمن ما به‌طور همزمان هم خوشحال شدیم هم نگران در حالی که قبلاً هر کاری می‌کردیم فقط یکی از این حس‌ها به‌مان دست می‌داد:

دلائل نگرانی ما:

۱. فردا بزند و خدای نکرده جنگ بشود بعد ما برای نابود کردن جهان بخواهیم مهمات جابجا کنیم یکدفعه وسط جابجائی مهمات زرتی خودمان منفجر بشویم و دشمن بیکار بماند.

۲. تهدیدها زیاد بشود بعد ما بخواهیم پیرو تلاوت معظم رهبری به دشمن سیلی بزنیم یکدفعه سیلی کمانه بکند قایم بخورد توی گوش خودمان. کی بود کی نبود، هیچی، خواستیم مهمات جابجا کنیم این‌جوری شد.

۳. البته ما که اصلاً سلاح هسته‌ای نداریم ولی دوتا خمپاره خواستیم جابه‌جا کنیم اینجوری شد، موشک هسته‌ای می‌خواستیم جابه‌جا کنیم چه جوری می‌شد؟

۴. ظاهراً ما مجبوریم در صورت وقوع جنگ مهمات را از همان جائی که قرار دارند شلیک کنیم چون اگر بخواهیم مهمات را جابجا کنیم دیگر کارش به شلیک نمی‌کشد.

۵. مهمات را فقط خواستیم جابجا کنیم ۱۵ نفر از خودمان کشته شدند، می‌خواستیم شلیک کنیم چندتا شهید می‌دادیم؟ شلیک می‌کردیم چندتا مفقود الاثر می‌دادیم؟

دلائل خوشحالی ما:

۱. ما اصلاً احتیاج به جنگ با جائی نداریم. همین که هشت نفر را بفرستیم مهمات جابه‌جا بکنند کار کره زمین تمام است.

۲. از آنجا که ما در تمام خاورمیانه زاغه مهمات داریم ظرف دو دقیقه خاورمیانه را آتش می‌زنیم. خیال کردی جابجائی مهمات در خاورمیانه کاری دارد؟

۳. حالا فهمیدم چرا تمام سلاح‌های ما دوربرد است. چونکه بشود آنرا از همان جائی که هست شلیک کرد احتیاج به جابجائی نداشته باشد.

۴. دشمن دست به ما نمی‌تواند بزند. چون اگر ما بخواهیم فرار کنیم مجبوریم مهماتمان را جابجا کنیم همه جا منفجر می‌شود.

۵. من جای دشمن بودم الآن به شلوار خودم پلیدی کرده بودم: مهماتمان را فقط «جابه‌جا» کردیم تمام تهران لرزید، اگر شلیک می‌کردیم تا کجاها می‌لرزید؟

Montag, 30. Mai 2011

نامه نسرین ستوده به همسرش :اگر روزي پروانه‌ي وكالت را حكومتي از من بگيرد، شرافتم را كه با هيچ حكمي نمي‌تواند بگيرد. همان مرا بس.







رضاي عزيزم !مي‌گويند زندان است و دلتنگي‌هايش، مي‌خواهم برايت بگويم زندان است و غافلگيري‌هايش. نمي‌تواني تصور كني نسل جديد چه فضاي جديدي را در زندان ايجاد كرده است؟ همان فضاي غافلگير كننده‌اي كه در بيرون است، در رگ‌هاي زندان جريان دارد و اين، حيات جديدي را به جامعه و زندان مي‌بخشد! اين زندگي گاه شاد است و سرحال، گاه آرام و سر به زير گاه نظاره‌گر و تحليل‌گر، اما در همه حال متحمل و اهل مدارا، و تحمل همان است كه آنها را به هدف مي‌رساند. زيرا تو خودت بهتر مي‌داني كه آنچه مي‌تواند سنگ را شكاف دهد و سختي‌ها را از جلوي راه بردارد انعطاف و تحمل آب است.عزيزم !هركس در زندان به آزادي‌اش فكر مي‌كند. من هم آزادي‌ام برايم مهم است. اما مهم‌تر از آن عدالتي است كه ناديده گرفته مي‌شود. معلوم است كه رويايم مثل هر زنداني يك مسافرت رفتن با خانواده است يا قدم زدن آزادانه در زير باران بهاري، نگاهي به درخت كوچه يا با بچه‌ها يك عصر را در پارك گذراندن. راستي يادت هست چگونه وقتي عصرها به خانه مي‌آمدي هر سه با شادماني به استقبالت مي‌آمديم؟ ما خانواده خوشبختي بوديم ولي برخلاف تهديد بازجويم كه در اولين جلسه‌ي بازجويي گفت تو و شوهرت را از حيّز انتفاع ساقط مي‌كنم، هنوز هم خوشبختيم، زيرا نمي‌دانم چرا آقاي بازجو نمي‌دانست خوشبختي در دل آدمي وجود دارد. همه‌ي اينها را دوست دارم. معلوم است كه همه‌ي اينها برايم مهم است. اما مهم‌تر از آن صدها سال حبسي است كه براي موكلانم و ديگر آزاديخواهان به جرم ناكرده صادر شده است تعدادي از آنها و فقط بعضي از آنها موكلم بوده‌اند و چه پروانه‌ي وكالت داشته باشم يا نداشته باشم به احكام ناعادلانه‌ي آنها معترضم.مي‌خواهند دادگاهي برپا كنند تا پروانه‌ي وكالتم را ابطال كنند. البته پروانه‌ي وكالتي دارم كه سعي كرده بودم ضميمه‌ي شرافتم باشد. اگر روزي پروانه‌ي وكالت را حكومتي از من بگيرد، شرافتم را كه با هيچ حكمي نمي‌تواند بگيرد. همان مرا بس. تا زماني كه اين احكام غير عادلانه به حيات خود ادامه مي‌دهد و تا زماني كه دادگاه انقلاب به صدور احكام اعجاب انگيز خويش ادامه مي‌دهد، عزيزم، من بي‌پروانه‌ي وكالت يا با پروانه، به اين احكام معترضم.اعتراض به احكام ناعادلانه نياز به پروانه‌ي وكالت ندارد. به آنها بگو پروانه‌ام را از من بگيريد، عدالت را نه؟

Sonntag, 27. Februar 2011

جمهوری اسلامی باید برود نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد


مگه چیه ؟ مگر نه اینکه آخوندها آخر همه مادر خرابان عالمند ؟ ۱۰ و ۱۷ و ۲۳ اسفند ماه و هر روزو هر روز بیا که ما از عربها اصلا کم نداریم

Donnerstag, 17. Februar 2011

Dienstag, 15. Februar 2011

اگر ما هم مثل نمایندگان مجلس کنار چمدانهایمان و با لباس و کفش میخوابیدیم ! از باعثش ناراحت میشدیم

تازه یک یکسالی بود که بعد از وقایع سال ۸۸ کشور آروم شده بود و بیشتر نمایندگان طرفدار آقا و کودتا بدون لباس میخوابیدند بعضی حتی در آنزمان با کفش به رختخواب میرفتند ! میدانید دیگه ترس چیز خوبی نیست ؛ بخصوص اگر از خشم یک ملت باشد . ولی باید به این مروجان ناگاهی گفت ؛ یکبار جستی ملخک ، دو بار جستی ملخک ! آخر تو چنگی ملخک